جدول جو
جدول جو

معنی قرعه افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

قرعه افکندن
(تَ)
قرعه زدن. فال زدن. پشک انداختن
لغت نامه دهخدا
قرعه افکندن
فال زدن، قرعه زدن
تصویری از قرعه افکندن
تصویر قرعه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرقه افکندن
تصویر خرقه افکندن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مرکّب از: ب + راه + افکندن، براه انداختن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج) :
رگ خواب است از افسردگیها رشته را تنگم
به هوئی این گران خوابان غفلت را براه افکن.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
گستردن نطع:
پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره
هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
رعشه انداختن. لرزه انداختن. (یادداشت مؤلف) :
سایه بر هر کس که آن سرو خرامان افکند
رعشه چون آب روانش در رگ جان افکند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
گذر کردن. رفتن راه.
- راه افکندن (فکندن) در جایی، کنایه از راه رفتن. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی) :
آن حرم قدس چو واپس فکند
راه در اقصای مقدس فکند.
امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
مشکل کردن. سخت کردن کاری را
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرعهافکندن
تصویر قرعهافکندن
پشک افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
قرعه انداختن: ای چشم خجسته فال می بال که غم از اشک بنام چشم ما قرعه فکند. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
بی خود گشتن خرقه را از دوش انداختن و بخشیدن آن، جامه بخشیدن، از هستی دست کشیدن مرجد گردیدن از خودی بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
اصابت کردن قرعه برای تعیین نصیب کسی: بار غم او غرض بهر کس نمودند عاجز شد و این قرعه بنام بشر افتاد (منسوب به حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاد گره کردن، مشکل کردن امری را سخت کردن کاری را یا گره افکندن بر دل. غمگین ساختن
فرهنگ لغت هوشیار